قلعه خون اشام ها
قلعه خون اشام ها
یک داستان واقعی ( <-PostCategory-> )

داستان روح ارواح پلید خبیث جن زده : تسخیر روح یک جن توسط انسان آدم

شخصي از آشنايان دور ما تعريف مي کرد که در خانه شان در روستا اسبي داشتند که هرگاه صبح به او سر کشي ميکردند مي ديدند که شديدا عرق کرده است بدون اينکه کسي بر روي او سوار شود. راوي مي گويد روزي بر روي زين اسب قير ريختم تا هر کسي که بر روي اسب سوار شد به قير بچسبد و نتواند جدا شود تا صبح او را دستگير کنند و علت کارش را بپرسند. راوي مي گويد فرداي آنروز وقتي براي سر کشي به اصطبل اسب رفتم در کمال تعجب ديدم که دختري جوان که داراي سم است بر روي اسب سوار شده و به زين بر اثر قير چسبيده است. در ادامه راوي مي گويد که سريع سنجاق قفلي به لباس آن دخترک جن زدم تا اورا تسخير کنم . آن دخترک که شديدا ناراحت بود تعريف کرد که : من تازه ازدواج کرده ام وهر شب با همسرم به اينجا مي آمديم تا تفريح کنيم امشب اول من سوار اسب شدم که دچار قير شدم و همسرم هر کاري کرد نتوانست راهي براي آزادي من پيدا کند و من اينجا ماندم. راوي در ادامه مي گويد که آن دختر را هر طور که بود از زين جدا کردم و از آنروز به بعد از او بجاي کلفت کار مي کشيديم و از کارهاي عجيب او اين بود که هرگاه براي خمير درست کردن از چشمه آب مي اورد آن نان ديرتر تمام مي شد(پر برکت بود) اما روزي که اين دختر براي آوردن آب به چشمه رفته بود دختر کوچکي را مي بيند و از او مي خواهد که آن سنجاق را از لباسش جدا کند آن دختر خرد سال بدون اينکه بداند که اين دختر انسان نيست اين کار را ميکند وآن جن بعد از آزادي از طلسمش به خانه راوي مي رود و به او مي گويد که شما در استفاده ازمن اشتباه کرديد بايد ازمن مکان گنج يا دواي مريضي خاصي را مي خواستيد من ميروم فردا به کنار فلان رود خانه بياييد اگر از انجا خون آمد که مرا کشته اند اما اگر خون نيامد مرا بخشيده اند . راوي ميگويد وقتي به محل مورد نظر رفتيم ديديم که از آن محل خون مي آيد و آن دختررا کشته اند



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ نوشته شده در چهار شنبه 16 دی 1394برچسب:,ساعت 15:13 توسط |

مطالب پيشين
, ساعت 15:13" > یک داستان واقعی